دوستان سلام
جوالدوز هستم، دامت برکاته
این روزا روزای پسا عیده، عید و روزهای آغاز سال نوی میلادی، برای همین زیاد نمیخوام اذیتتون کنم و جوالدوز محکم بزنم. اما چه کنم، خودتون نمیذارید این جوالدوز ما دو دقیقه آروم پَرِ شال ما جا خشک کنه.
امروز میخوام راجع به یه پدیدهٔ عجیب و غریب صحبت کنم که بلای خانمانسوز جامعهٔ ایرانیمون شده. اونم پدیدهٔ فراموشیه! آلزایمر رو نمیگم که اون هم متأسفانه بیماری قرنه. این فراموشیای که میگم مربوط به موضوعات مهم دور و برمونه. اتفاقاتی که هر کدومش میتونه آیندهٔ یه کشور رو عوض کنه برای ما دستمایهٔ شروع انواع و اقسام جوک و طنز و استیکر تلگرام و اینستاگرام و گرامافون و خلاصه هر چی گرامه میشه.
حالا سؤال پیش میاد که چه ربطی داره به فراموشی؟ آها… نکته همینجاست. یعنی فقط کافیه دوتا موضوع مهم، یکی صبح اتفاق بیافته و یکی عصر، به شب نرسیده اگر اتفاق جدیدی بیافته، همه اون قبلیا که مثلاً خیلی هم مهم بودن به باد فراموشی میرن و سوژه میشه این آخر شبییه.
از سلفی گرفتن عباس جدیدی و برجام و حقوق میلیاردی و امیر تتلو و «سلام عشقا» بگیر تا کنسرت خوانندگان محبوب و ممنوعالکاریِ فلان بازیگر و عدم حضور جنابخان در خندوانه و دکل نفتی و مرگِ فلان سیاستمدار. مهم نیست که موضوع چیه، کلاً عمرِ اهمیتِ هر موضوع فوقش یه بیست و چهار ساعته و للعجبا که خودِ طراح و سازندهٔ اپلیکیشنِ تلگرام هم از این همه سرعت در ساخت استیکر مرتبط، چهار تا شاخ روی سرش سبز شده.
راستی تا حالا بهش فکر کردیم؟ چرا در تاریخِ سراسر جنگ و گریزِ مملکتمون، یکی از نقاط عطفش باید جریان «زندهباد مصدق» صبح و «مردهباد مصدق» همون روز عصر باشه؟ خدا رو شکر که اون روزا از این دستهجات «گرام» که ذکرش رفت نبوده و این خبر هم سالها طول کشید تا به دست بقیه برسه، وگر نه حتماً استیکر شعبان جعفری هم ساخته میشد.
این موضوع رو اول توی خودمون ریشهیابی کنیم. لااقل برای ما که از اون خاک مهاجرت کردیم، حالا فرصتی پیش اومده که از فضا دور باشیم و نمونههای موفق حضور اجتماعی و اهمیت دادن به مسائل پیرامون رو بتونیم ببینیم. بیایید کمی بیشتر به این موضوع یعنی بیتفاوتی فرهنگی و اجتماعیمون نگاهی بندازیم، به «فراموشی اجتماعی».
اگر دقت کنیم، توی خونههامون هم از این رفتار تبعیت میکنیم. برنامهریزیهای بلند مدّتمون بسیار کمه و یه جورایی همین روزمَرّگی رو در زندگی خانوادگی هم داریم. البته که عاقبتِ روزمَرّگی = روزمَرْگی.
نمیخوام دکتر بشم و دوا تجویز کنم، اصلاً دارو و دوا نداره این بیماری، اما این عکسالعملهای هیجانی در برابر اتفاقات مهم شاید ناشی از بیهدفی باشه، از باری به هر جهت بودن. از بیانگیزگی. اینجای سخنم بر میگرده به همشهریهای ونکووِریم و اهالی خارج از ایران، شماها دیگه چرا؟ این همه راه رو کوبیدیم و اومدیم که زندگی بهتری داشته باشیم، که الگوهای رفتاریمون رو عوض کنیم، حداقل اونقدر برامون تغییر اهمیت داشته که تن به سختیهای مهاجرت بدیم، پس تغییر رو از خودمون شروع کنیم و به نسلهای بعد از خودمون هم اهمیتِ مسائلِ اجتماعی و مشارکت جمعی رو یاد بدیم.
اون چیزی که مسلّمه، اینه که جغرافیا و عوض کردن خاک و محل زندگی، ضامنِ تغییرات درونی نیست. این تغییر در درجهٔ اول متوجه خودشناسیه، یه نگاه دوباره به خود انداختن، که ببینیم آیا ما هم از این غافلهای که تعریف کردیم تبعیت میکنیم یا نه.
خلاصه که نشد ما این سال نویی جوالدوز نزنیم. اول هم یه محکمش رو به خودم میزنم و البته تصمیمِ کُبری گرفتم که از امروز توی این «گرام»ها کمتر سَرَک بکشم که کمتر حرص بخورم.